دیوید اُگیلوی و خلق تبلیغات مدرن
دیوید اُگیلوی که به داشتن شخصیتی جذاب و غریب و نبوغی انکار نشدنی شهرت داشت، تأثیر شگرفی بر دنیای تبلیغات گذاشته است و آن را به صنعتی پویا، پر از شور و اشتیاق و افرادی خلاق تبدیل کرده است. این کتاب نخستین بیوگرافیای است که دربارهی این شخصیت خارقالعاده نوشته شده است.
در این کتاب چه میخوانیم؟
پیشگفتار
1- ترکیبى نامتعارف و سِلتى
2- «من در هر امتحانى رد شدم»
3- راز موفقیت یک فروشنده
4- ماثر که بود؟
5- پول در آمریکا
6- دهقان و جاسوس
7- ایدههای بزرگ
8- پادشاهان فیلسوف
9- کلیساى واقعى
10- پادشاهى در قصرش
11- ادغامپرستان و جنون خودبزرگبینى
12- بیمارىاى به نام نمایش
13- آواى شگفتى
کلام آخر: بهچاپنرسیدههای اگیلوی
مطالعهی این کتاب برای چه کسانی مفیدتر خواهد بود؟
– مدیران و کارشناسان و پژوهشگران حوزهی تبلیغات
– فعالان حوزهی ایدهپردازی و کپیرایتینگ
– علاقهمندان به مباحث ایدهپردازی و کپیرایتینگ
– مدیران بازاریابی
بخشی از این کتاب:
اگیلوى سه بار ازدواج کرد: نخست با ملیندا استریت که یکى از افراد معتبرترین خانوادههاى ویرجینیا و مادر تنها فرزندش بود. سپس، با اَن فلیت کَبات، و سرانجام هِرتا لَنس دلا توشه که در مکزیک از پدر و مادرى آلمانى ـ هلندى و سوئیسى ـ انگلیسى متولد شده بود. اگیلوى هرتا را در فرانسه ملاقات کرد و تا آخر عمرش را با او گذراند.
اگیلوى از زندگى در کنار فرزندان دو همسرش بسیار راضى و خوشحال بود. در دههی 80 زندگیاش، به نوهی ناتنى خود، فرانسوا که موهایى طلایى و چشمانى آبى داشت، عشق میورزید و به قول هرتا، او آخرین عشق اگیلوى بود. اما کسى که بیش از هر انسان دیگرى مورد علاقهی او بود، دیوید فیرفیلد اگیلوى، فرزند او و ملیندا بود.
اگیلوى از لحظهی تولد پسرش به او علاقهی فراوان داشت، اما زمانى که مشغول خلق آژانس خود بود، از پسرک غافل شد. دیوید 16 ساله بود که پدر و مادرش جدا شدند و مادرش به کمک شوهر خواهر خود، راسر ریوز که مدیر یک شرکت تبلیغاتى بود، او را بزرگ کرد. او به یک مدرسهی پسرانه به نام هاچ کیس، در لیک ویلِ کنتیکت رفت. یک روز دیوید در حضور پدرش و دیوید مککال که فارغالتحصیل همین مدرسه بود، مشغول صرف ناهار بود. اگیلوى جوان گستاخ بود. وقتى پدرش توضیح مىداد که اگر مدیر این مدرسه بود، چگونه آن را اداره مىکرد، اگیلوى جوان نگاه سردى به پدرش انداخت و گفت: «چنین مدرسهاى وحشتناک خواهد بود. من هرگز به چنین مدرسهاى نخواهم رفت. این مدرسه نفرتانگیز خواهد بود.» پدر اگیلوى پس از شنیدن گفتههاى او به او اندرز داد که موقع بحثکردن، باید مراقب اطرافش باشد. «آقاى مککال به چنین مدرسهاى مىرود.»:
برای خرید نسخهی الکترونیکی این کتاب اینجا کلیک کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.